وب پارکور و به روزترین های دنیا
وب پارکور و به روزترین های دنیا

وب پارکور و به روزترین های دنیا

همه چیز درباره فوتبال


چرا فوتبال این قدر جذاب است؟
 بی شک، فوتبال جذاب ترین و پرهیجان ترین ورزش دنیاست: ورزشی که تمام اقشار سنی را در هر پست و مقامی که باشند به سوی خود می کشد.
 ورزش کاران صدها رشته ورزشی در رقابت های المپیک شرکت می کنند؛ اما هیچ کدام به اندازه ورزش توپ و چمن و مستطیل سبز طرفدار ندارند.
 هر ساله با آغاز لیگ های حرفه ای در سراسر جهان، میلیون ها نفر رقابت ها را پی گیری می کنند که در این میان، لیگ های اروپایی و جام باشگاه ها، علاقه مندان ویژه ای را به خود اختصاص می دهد که دلیل آن را باید در تجمع ستاره های فوتبال در تیم های اروپایی و حساس تربودن بازی ها دانست.
 اگر نگاهی به مسابقاتی مانند رویارویی میلان ـ اینتر، منچستر یونایتد ـ آرسنال، رئال مادرید ـ بارسلونا و یونتوس ـ رم. بیندازید، می بینید که این تیم ها با ستاره هایشان، نفس گیرترین رقابت ها را رقم می زنند و بارها دیده اید که رودررویی تیم های انگلیسی با ایتالیایی یا اسپانیایی، چه دردسرها و اتفاقات عجیب و غریبی را رقم زده است.
 اما پرسش بزرگی که این جا مطرح می شود آن است که:
 چرا فوتبال این قدر جذاب است؟
پرسشی که شاید هیچ یک از ما تا به حال، به طور جدی به آن فکر نکرده باشیم این است: دلیل های جذابیت فوتبال! خوب است چند عامل را که در یک نظر سنجی از میان علاقه مندان فوتبال در سایت «اسپورت نیوز» آمده را بررسی می کنیم.
 1. غیرقابل پیش بینی بودن نتایج مسابقات:
بیش تر پرسش شوندگان، غیر قابل پیش بینی بودن مسابقه ها را دلیل اصلی جذابیت فوتبال دانستند. این مسئله از آن جهت مورد توجه علاقه مندان است که گاه در واپسین لحظه های وقت تلف شده بازی، گلی به ثمر می رسد و تمام محاسبه های تیم و هوادارانش را به هم می ریزد.
 2. تعصبات ملی:
در همه جای دنیا، مردم با عرق ملی و حس میهن پرستی زندگی می کنند اما فوتبال روی این مسئله چه تأثیری دارد؟
 در ورزش های انفرادی (کشتی، شنا، جودو و...) نام ورزش کار. به تنهایی مورد توجه قرار گرفته و مطرح می شود و ملیت او همیشه در پس زمینه است (مانند شوماخر به عنوان قهرمان اتومبیل رانی)؛ در حالی که در فوتبال، نام تیم ملی آن کشور همواره حرف اول را می زند و همین عرق ملی و تعصبات وطنی باعث می شود تا درصد تماشاگران مسابقه های فوتبال در تورنمنت های جهانی، افزایش قابل توجهی داشته باشد.
 3.تفکیک های فردی:
 هیچ ورزشی به اندازه فوتبال از مهارت های فردی و حرکت های ظریف پا به توپ برخوردار نیست. در ورزش هایی نظیر بسکتبال، والیبال یا تنیس، هیچ گاه نمی توانید ظرافت حرکت هایی را که مثلا مارادونا یا پله با توپ انجام می دهند، ببینید.
4. هزینه کم
 در مقایسه با ورزش هایی نظیر اسکی، تنیس، گلف و... فوتبال نیاز به فضای خاصی ندارد و هرجا که زمین هموار و خشک و یک توپ وجود داشته باشد، می توان فوتبال بازی کرد. در مجموع برای علاقه مندان به آموزش، فوتبال بسیار کم هزینه است.
 5. مبارزه مدرن:
 فوتبال را باید نوعی جنگ اصول گرایانه در قالب تمدن امروزی دانست. نوعی تسویه حساب های ملی ـ میهنی که در آن دو تیم بدون درگیری فیزیکی مستقیم و خصمانه و با بهره گیری از تدابیر تاکتیکی به مبارزه با یک دیگر می پردازند (مانند جام جهانی 1986 مسابقه آرژانتین و انگلستان که به نوعی، تسویه حساب این دو کشور در برابر جنگ چهار سال گذشته آن ها بود و در آن، مارادونا با گلی که با دست وارد دروازه انگلستان کرد، لقب ژنرال ملی را از آن خود کرد.)
 6. فوتبال؛ یک پدیده تأثیرگذار اجتماعی
 در جامعه کنونی، فوتبال به یک پدیده تأثیرگذار اجتماعی تبدیل شده و در بدترین شرایط زندگی ممکن است فرد با پیروزی تیم محبوبش، حالت متفاوت پیدا کند و بالعکس.
 ضمن این که پیروزی تیم ملی یک کشور، در شرایطی که آن کشور از نظر اقتصادی یا سیاسی با بحران روبه روست، می تواند تأثیرشگرفی در اوضاع حاکم داشته باشد.
 بنابراین می توان فوتبال را یکی از تأثیرگذارترین پدیده های روز در دنیا بر روند طبیعی و جریان عادی زندگی روزمره افراد و همه جامعه دانست.

فلسفه فوتبال

  


آنچه که باید در موردش بحث شود فلسفه فوتبال است. عنوان غریبی است که امروزه به علت کثرت استعمال مشابه آن دیگر به آشنائی نزدیک تبدیل شده است چون نام فلسفه هم به میان آمد، پس چالشهایی را که این اصطلاح به وجود می‌آورد باید پذیرا شد. در سنت فلسفی ما پذیرفته شده که چیزی می‌تواند متعلق بحث فلسفی باشد که بهره‌ای از وجود برده باشد. اگرچه برای وجود معنای موسعی در نظر گرفته‌اند که انحاء مختلف هستی منجمله اعتباریات را نیز دربرمی‌گیرد؛ ولی بهرحال در همین ظرف هم باید نوعی هستی برای این ورزش قائل شد تا بتوان آنرا موضوع تحقیق و بررسی قرار داد وگرنه کاربرد اصطلاح فلسفه این ورزش باید جای خود را به کلمات دیگری بدهد مثل «آثار و فواید فوتبال» و یا «خاستگاه اجتماعی» و از این قبیل. به هر تقدیر با علم به اینکه فلسفه فوتبال به معنای دقیق و علمی هرگز قابل طرح نیست ولی با تسامح می‌توان به این موضوع پرداخت. در این تحقیق و تفسیر است که ناخواسته سنت و مدرنیسم مطرح می‌شود چرا که این ورزش اینک به شکلی درآمده که هم می‌توان آنرا تکامل و تعالی فوتبال اولیه دانست و هم می‌توان چهره انحطاط یافته آن، و این معنی قابل قبول نیست مگر آنکه از یک سو به ماهیت فوتبال و از سوی دیگر به ماهیت مظروف یعنی سنت و مدرنیسم التفات نمود. به نظر میرسد تفکیک بررسی فوتبال از این نگرش میسر نباشد و شاید حل همین ماجرا را بتوان همان فلسفه فوتبال دانست. بنابراین باید با این سوال آغاز کرد که فوتبال چیست؟
 فوتبال چیست که اینقدر جهان را به خود مشغول ساخته است. در جهان کنونی شاید هیچ چیز را نتوان یافت که به اندازه این بازی عجیب مردم را به هم نزدیک و از هم دور کرده باشد. آیا این بازی را می‌توان موجودی همچون سایر موجودات دانست. شاید در بدو امر به نظر برسد که فوتبال تنها یک بازی است و دیگر هیچ و به شروع و خاتمه خود و خاطراتی که از آن باقی می‌ماند محدود می‌شود ولی اگر این ورزش در آغاز پیدایش خود چنین بود، دیگر اینگونه نیست. نمی‌خواهم بگویم که فوتبال ذات و ماهیتی دارد و در مسیر تطوری خود مراحلی را طی می‌کند. شاید ذات گرایان افراطی چنین رویکردی داشته باشند ولی اصلاً اینطور نیست و نیز نباید گفت که فوتبال آنگونه موجود اعتباری است که هیچ هویتی هم برای آن نمی‌توان فرض کرد. فوتبال را باید مانند خودش که آمیخته‌ای از همه اضداد است در نظر گرفت. شاید راحت‌تر این باشد که مجموعه عوارض و لوازم آنرا مدّ نظر قرار داد و تحقیق نمود که این دیگر چیست که خود را با همه اعتباریات و قراردادهای دیگر متفاوت ساخته است. به راستی امروز کدام ساختار اجتماعی را می‌توان سراغ گرفت که به نوعی با فوتبال سروکار نداشته باشد. این درست است که فوتبال موجود مستقلی نیست و به اعتباریات شبیه‌تر است ولی اشتباهی فاحش است اگر آنرا در همان جهان اعتبارها خلاصه نمود. چه بسیار اموری از این دست که منشاء آثار خارجی بسیارند و فوتبال از برجسته‌ترین آنهاست.   


   سیاست و اقتصاد که به بداهت درآن سر می‌کشند و با ‌آن زندگی خاصی را ادامه می‌دهند، حتی علم و تکنولوژی و اخلاق هم آمیختگی خاصی با فوتبال پیدا کرده‌اند. آیا این ارتباطها به ماهیت فوتبال برمی‌گردد و یا جدیداً عارض آن شده یعنی همه اینها خاصیت دوران جدید و به اصطلاح دوران مدرنیته است؟ پاسخ این سوال سهل و ممتنع است. تردیدی نیست که آن زمان که ملوانان انگلیسی این ورزش را پایه گذاشته هرگز چنین تصوراتی در ذهن نداشتند. پای انگلستان به میان آمد، کشوری که زمانی فوتبال را بنابر مشهور به وجود آورد، آنقدر در سیاست و کشورداری عظمت داشت که خورشید در قلمروش غروب نمی‌کرد. وقتی پای این کشور وسط باشد باید در همه چیز با تامل بیشتر تحقیق نمود. آنها ‌آنقدر در همه امور مهارت و سیطره داشتند که بتوان فرض کرد هر کاری، حتی فوتبال را برای انگیزه‌هائی متکثر و متعدد عرضه کرده باشند. نمی‌دانیم، ولی پیداست که این ورزش از آغاز با اهدافی که امروز پیدا کرده به وجود نیامده باشد. سیر تکاملی این ورزش این دیدگاه را تا حدی تائید می‌کند. همینجا اینرا نیز باید گفت که برخی هم می‌گویند فوتبال اولین بار در برزیل مطرح شد و ملوانان انگلیسی بعد از آشنایی اولیه با آن کم کم سروسامانی به آن داده و برایش قوانین خاصی ابداع کردند و مثل خیلی موارد دیگر به دلیل سلطه بر عالم آنرا به نام خود ثبت نمودند. حقیقت هرچه باشد فوتبال مسیر خاص و طولانی را طی کرد تا به شکل امروز درآمد. این ورزش چه در ساختار و قانونمندی‌ها و چه در اهداف و چه در تاثیر و تاثرات خود بکلی دگرگون شد. در ابتدا عده‌ای صرفاً برای تفریح و وقت‌گذرانی، که شاید تعریف ساده‌ای از بازی باشد، توپی را به میدان که نه، به هر محل مسطحی می‌انداختند و بدون این پیچیدگی‌ها در دو گروه، که تعداد هم درآن مهم نبود، سعی می‌کردند توپ را به دروازه طرف مقابل بکشانند. صحنه‌ای بود از جنگ و دوستی، قدرت‌نمایی و صمیمیت. به مرور این ورزش هم تکویناً مراحل تکاملی خود را طی کرد. شاید از همین مرحله به بعد بود که انگلیسی ها ابتکار عمل را در دست گرفتند و به این موجود خاص، اعتباری جدید بخشیدند. در ابتدا تعداد نفرات هر تیم یازده نفر نبود بلکه در ابتدای قانونمند شدن هر تیم فوتبال از دو دروازه‌بان تشکیل می‌شد و ده نفر دیگر که هیچ تفکیک منظمی هم در حمله و دفاع نداشتند. همه دفاع می‌کردند و همه حمله می‌کردند. خلاصه صحنه جنگ بود. بعدها کم کم این شکل فعلی پیدا شد و بیش از صدسال است که هر تیم با یازده نفر با شمایل کنونی به مسابقه وارد می‌شود. 
 به مرور و به دلایل رازآلودی که تاکنون هم هیچ کس نتوانسته پاسخ روشنی به آن بدهد فوتبال به محبوب‌ترین، درآمدزاترین، تاثیرگذارترین و گسترده‌ترین ورزش جهان تبدیل شد. آنچه که در این مسیر رخ داد خود به اندازه شکل‌گیری و تکامل فوتبال عجیب بود و هنوز هم عجیب است. ذات دنیای جدید و ماهیت مدرنیسم بیکار ننشست و این ورزش را هم مانند هر پدیده دیگری به جزئی از خود تبدیل نمود. اصولاً غرب و یا ماهیت غرب به گونه‌ای است که همچون روحی واحد هرآنچه را که منطبق با خود بیابد به درون خود می‌کشد و به شکل خود درمی‌آورد و به جزئی از خود تبدیل می‌کند. این نظر هم افراط و تفریط در باور به ذات نیست بیان اعتبارات یک ذات اعتباری است که مصادیق مختلف آنرا در همه عرصه‌های صنعت و کشاورزی و هنر و سیاست و اقتصاد و علم می‌توان نشان داد. فوتبال به مرور به واقعیتی تبدیل شد که گویی شخصیت غرب را در آن می‌توان مشاهده کرد همه آن ضد و نقیض‌هایی که در فرهنگ مغرب زمین مشاهده می‌شود. کجای جهان همچون غرب می‌توان هرج و مرج و نظم را این چنین به سامان در کنار هم دید که در فوتبال نیز می‌توان سراغ گرفت.  

 

  
چگونه می‌توان تفاهم و کینه توزی را، سرعت و کندی را، شوق و نا امیدی را آنگونه که در فوتبال است در جای دیگر دید. اشتباه نشود، هیچ چیز در فوتبال نیست که در ورزش‌های دیگر نباشد. هر مولفه‌ای از این ورزش چه درونی و چه بیرونی را می‌توان در دیگر ورزش ها هم پیدا کرد. حتی در محبوبیت هم اینگونه نیست که فوتبال در هر کشوری حرف اول را بزند، در درآمدزایی و اقتصاد هم همینطور. ورزش‌هایی چون بسکتبال، گلف و تنیس و کریکت و راگبی (فوتبال آمریکایی) امروزه در آمریکا بیشتر از فوتبال طرفدار دارد؛ در کشورهایی مثل استرالیا و تایلند و نیوزلند کریکت بیشتر از فوتبال وقت و فکر مردم را به خود اختصاص می‌دهد. در پاکستان و هندوستان هم ورزش‌های رقیب فوتبال فراوانند. حتی در انگلستان هم فوتبال رقیب دارد. ولی آنچه که جالب است اینکه من حیث‌المجموع در جهان هیچ ورزشی قدرت حتی رقابت با فوتبال را ندارد. این ورزش رازآلود معلوم نیست که چیست که این آثار شگفت را همراه دارد؟به یک مورد از این شگفتی‌ها توجه کنید. همانقدر که سیاست بر فوتبال اثر گذارده، فوتبال نیز تصمیم‌های سیاسی را متأثر نموده است. تا دهه 60 و قبل از آن، در انگلستان (به عنوان نمونه کشور دارای فوتبال مدرن، وگرنه آلمان، ایتالیا، فرانسه، اسپانیا نیز در همین رده قرار می‌گیرند) بنابر سیاست‌های حاکم، به شکل غیرقابل باوری میان نژاد سفید و سیاه تفاوت بلکه تبعض وجود داشت. سیاه پوستان و سرخ پوستان تنها برای آن زنده بودند و محلی از اعراب داشتند، که نیازهای سفید پوستان را برآورده سازند. گویی که نوع آدمی چند گونه بود. حتی کلیسای سیاهان هم جدا بود. مدارس و اتوبوس‌ و امکانات دیگر اجتماعی که جای خود را داشت. در دهه هفتاد در فوتبال زمزمه‌هایی آغاز شد که روح و جان این ورزش سیاهان را هم به سمت خود کشید. در ابتدا باز هم فرهنگ کلی متأثر از سیاست‌های سیاستمداران مقاومت می‌کرد و تنها سیاه‌پوستانی توفیق ورود به تیمهای بزرگ را پیدا می‌کردند که دورگه باشند، به تیم‌هایی مثل لیدزیونایتد، لیورپول، آرسنال دربی کانتی، منچستریونایتد، تاتنهام به عنوان بزرگان آن دوران انگلستان نگاه کنید یا هیچ سیاه پوستی در آن نمی‌یابید یا اندک اندک با دورگه‌هایی روبرو می‌شوید که باز هم با حقوق و مزایای کمتر وارد عرصه شده‌ بودند. به مرور این ماجرا سرعت گرفت تا جایی که امروز مشاهده می‌کنید که اگر تعداد سیاه پوستان بیشتر نباشد کمتر نیست. سایرنژادها هم همینطور و به همین شکل این مسیر را طی کردند. اگر چه حتی امروز هم حقوق و مزایای یک سیاه در مقایسه با سفید مانند خودش کمتر است. ولی فوتبال (و نیز سایر ورزشها اگر چه در حد کمتر) این فاصله را پرکرد. اما آنچه که در خفا رخ داد تنها این نبود. ذات مدرنیسم در مواجهه با این پدیده نه تنها عقب‌نشینی نکرد و کنار ننشست، بلکه بنابر ماهیت خود این پدیده‌ را نیز جزئی از خود تبدیل نمود و با مجهز شدن به آن مسیر خود را ادامه داد. مدرنیسم هرگز فوتبال را در کنار خود به موازات خود نپذیرفت، بلکه بعد از مبارزه و مقاومت اولیه آنرا تحلیل کرد و امروز می‌توان به جرأت گفت که فوتبال جزئی از ساختار و ماهیت آن است. نقطه بزنگاه همین است که برای دیگر کشورها که از محدوده مدرنیسم واقعی و حقیقی خارجند و تنها تلاش می‌کنند ادای آنرا درآورند فوتبال مثل بسیاری از دیگر واقعیتها، مثل تولید انبوه اتومبیل، به صورت مصنوعی و عارضی مطرح است. اگر قرار باشد روزی فوتبال نقش حقیقی خود را بازی کند باید تکلیفش با ساختار هر نظام روشن شود. در غرب فوتبال خود غرب است و در برخی کشورها چنین نیست و تلاش برای تغییر مصنوعی این ساختار هم در این کشورها به جایی نرسیده و نخواهد رسید. و به همین دلیل نقش‌های متفاوتی از آن به چشم می‌خورد. در غرب که فوتبال جزئی از وجودش شده (و یا آنان فوتبال را به جزئی از خود تبدیل کرده‌اند) همانند یک ارگانیسم و یک موجود زنده همه چیز در همه چیز اثر می‌گذارد و اثر می‌پذیرد. مگر میشود فوتبال را تنها در محدوده مستطیل سبز تجزیه و تحلیل کرد؟ مگر قابل فرض است که فوتبال را صرفاً واقعیتی نود دقیقه‌ای دانست که تعدادی تماشاچی با لذت آنرا می‌بینند و بعدهم همه چیز تمام میشود؟ مگر می‌توان اقتصاد فوتبال را همین فروش بلیط و حق پخش تلویزیونی و انواع تبلیغات بشمار آورد؟ امروز فوتبال یکی از شاخصه‌های سیاست داخلی و خارجی غرب است. صنعتی است که در تجارت و بانک و بورس تأثیر غیرقابل انکار دارد، و چه کسی است که نداند جوهره نظام غرب با اقتصاد آمیخته است. فوتبال را که اگر چه ماهیت نوعی ندارد و نمی‌توان از این منظر برایش فلسفه‌ای قائل شد باید از وجهه نظر وجود خاصش مورد ملاحظه قرار داد. این فوتبال همین است با همه خوبیها و بدیهای پنهانش. 
 

  

همه را با هم به دوستی می‌کشاند. در کجای جهان می‌توان اینهمه نزدیکی نژادهای کشورهای مختلف را دید که امروز بزرگترین تیم‌های فوتبال جهان از بازیکنانی تشکیل شده‌اند که از چندین کشور مختلف کنار هم جمع شده‌اند. گاه آنقدر افراط می‌شود که در انگلستان تیمهای مطرحی چون آرسنال و چلسی، حتی یک بازیکن انگلیسی هم در میدان ندارند، آنهم در انگلستان که زمانی بازیکن غیرانگلیسی یا مربی غیرانگلیسی در آنجا حکم مرگ می‌گرفت. همه اینها نه بازی سیاست که نقش سیاست است،سیاست همین است. هرگاه اقتضاء کند که وسیله ای به عنوان وسیله باید مورداستفاده قرار گیرد، قرار خواهد گرفت و اگر هم نباید وسیله‌ای جزء لاینفک ماهیت مدرنیته شود باز هم همانطور خواهد شد. اینها هم مزایا و معایب خود را دارد و این چنین است که فوتبال معجونی است از همه خوبیها و بدیها. فوتبال همانقدر که به عنوان نمونه سیاه پوستان را جذب کرده و ظاهراً به آنان شخصیتی همطراز سفید پوستان داده و این را می توان روح برادری و تفاهم و نوع دوستی دانست ولی موجب تفرقه‌های بسیاری در آن کشورهایی شده که برخی جوانانشان را به غرب می‌فرستند. گروه های کشف استعداد که تیمهای بزرگ در کنار خود دارند گاه ظالمانه‌ترین رفتارها را در کشورهای فقیر برای جلب و جذب آنان بکار می‌برند. آنچه به همه این رفتارهای متضاد معنای واحد می‌دهد منافع ملّی است که حرف اول و آخر همه آنهاست.
اینک از این منظر به فوتبال بنگریم، که چگونه می‌توان از آن برای دستیابی به اهداف مختلف بهره برد. تدبیر آن است که همه جوانب مثبت و منفی در کنار هم ملاحظه شود. شاید باشند کشورهایی که ترجیح می‌دهند از فوتبال به عنوان یک داروی مسکن استفاده کنند بهرحال جمع شدن صدها هزار نفر (در مجموع) برای دیدن مسابقات و صرف وقت رفتن و برگشتن و زمان تعریف ماجراهای مسابقات، کم نیست. این مقدار زمان هنگامی که از نسل جوان گرفته شود، خود بخود آنان را از سایر افکار دور خواهد کرد. امّا این جماعت از این حقیقت غفلت کرده‌اند که همین نحوه سیاستگذاری زمینه‌ را برای آینده‌ای نامعلوم که کسی نمی‌داند چه موقع است آماده خواهد کرد تا همین افراد به نحو دیگری در مقابل سیاست دیگری بایستند. هنگامی که جوان رها شده در سکوهای تماشای فوتبال عقده‌هایش را با فریاد و توهین و ناسزا خالی کند همیشه این داور یا یک تیم فوتبال دیگر نیست که مخاطب باشد. هنگامی که برای پیروزی یک تیم بر تیم دیگری آنهمه جنجال برپا شود و با پایکوبی و ابراز شادی بی‌حد و حدود تماشاچیان صرفاً به عنوان یک وسیله مورد استفاده قرار گیرند، چه تضمینی است که در دفعات بعد به شکلی که مورد قبول و پسند نباشد همین ماجرا تکرار نشود؟ هنگامی که الگوسازی برای جوانان به واسطه فوتبالیستها در مقطعی از زمان تجویز گردد، چه ضمانتی است که افراط و تفریطی در این امر گریبان همان کسانی را نگیرد که می‌پنداشتند این ابزار همیشه برای آنان کارساز خواهد بود؟
امّا فوتبال به دور از همه این غوغاها به راه خود ادامه می‌دهد. همانند سیل است و آتشفشان، که هم نابود می‌کند و هم آبادانی بوجود می‌آورد. برخی جنبه‌های تخریبی آنرا بیشتر مدّنظر قرار می‌دهند و برخی جنبه‌های سازندگی آنرا. امّا حقیقت این است که 
  


 این دو جنبه از هم قابل تفکیک نیستند. یک حقیقت تلخ و شیرین هم در این میان رخ می‌دهد و آن نقش خود فوتبالیستهاست. همه آنان که با این ورزش آشنا هستند می‌دانند که خوشبختانه آنچه که مایه افتخار است این است که در دل همه این تضادها، می‌توان نقطه روشنی یافت که همان نوع دوستی و انسانیتی است که در غالب فوتبالیستها وجود دارد (حتی اگر نادانسته و ناخواسته مجری سیاستهای برنامه‌ریزی شده دیگران باشند). نه اینکه آنان انسانهای والایی باشند، ابداً، آنان هم جوانانی هستند اکثراً آموزش ندیده و تحصیل نکرده که در شروع زندگی به پول و امکانات بسیار رسیده‌اند و در دنیای شهوات مختلف خود سیر می ‌کنند. عاشق شهرت و محبوبیت‌اند و به انحاء مختلف در صدد دستیابی به آنها زندگی می‌کنند ولی روح غالب و قالبی که در فوتبال پیدا می‌کنند احترام به مردم و دوست داشتن آنهاست. اینکه بیشتر با احترام با مردم سخن می‌گویند و به آنان عشق می‌ورزند و برای آنان خیلی قدم‌ها برمی‌دارند، مصادیق این حقیقت است. بسیاری از آنان در موسسه‌های خیریه عضوند. بسیاری از آنان سفیران افتخاری یونیسف و یونسکو هستند تا جایی که تیمی مثل بارسلونا با همه افتخاراتی که دارد رسماً این مسئولیت را هم برعهده گرفته است. شاید این روحیه برخاسته از روحیه بدهکاری و دینی باشد که آنان نسبت به تماشاگران دارند و بدون آنان خود را ناچیز می‌پندارند ولی این همه ماجرا نیست. فوتبال در ذات خود اینگونه ارزشهای برتر را هم ایجاد می‌کند. وقتی در تیمی مثل چلسی بازیکنان از انگلستان، آلمان، چک، پرتغال، ساحل عاج، فرانسه، برزیل کنار هم بازی کنند خود بخود روح دوستی و تفاهم هم پدید می‌آید. خودبخود این انگاره که برخی نژادها برتر از دیگرانند از بین می‌رود.
این حقیقت هم مثل حقایق دیگر مربوط به عالم انسانها بطور نسبی تحقق پیدا می‌کند و چنین است که بازیکنی مثل جان تری در کشوری دیگر با تعدادی جوان ترک درگیر می‌شود آنهم با این نگاه که برتر از آنان است و یا کار زشتی که جاناتان وودگیت به بار آورد. همه اینها هست. هم خوبی‌ها و هم بدی‌ها،ولی باید انصاف داد که نقش فوتبال امروزه در ایجاد وحدت و همدلی بسیار فراتر از کینه‌توزیها و دشمنیهاست، آنچه که باید دانست و پذیرفت و تلاش کرد که به وضع بهتری درآید اینکه امروزه فوتبال به کالایی برای تجارت تبدیل شده و با لطائف الحیل قیمت کالای خود را در بازار بالا می‌برند تا به سود سرشار دست پیدا کنند.
این داستان رخ نمی‌دهد مگر آنکه انسانهای مخاطب خود را هم بتوانند به نوعی همراه کنند. در این صنعت پولساز امروز روانشناسان و جامعه‌شناسان بزرگی در خدمت تیمهای بزرگ هستند تا بهتر از رقبا بتوانند تولیدات خود را به فروش برسانند. زمانی که آلن کلارک با قیمت یکصد هزار پوند به لیدز نقل و انتقال پیدا کرد رکورد قیمت بازیکن در انگلستان شکست و امروز منچستریونایتد با نود و سه میلیون یورو کریس رونالدو را به رئال‌مادرید می فروشد. توجه کنید که این تفاوت چشمگیر فقط در فاصله سی سال رخ داده است. پس باید پذیرفت که صنعت فوتبال با چه سرعت و شتابی به پیش می‌رود. در جهانی که تسلیحات، موادمخدر، فروش انسانها حرف اول را در تجارت می‌زند باید به این معجون ورزشی احترام گذاشت که اگرچه در درون خود نیات سیاستمداران را نیز برآورده می‌کند که بهرحال نمی‌توان آنرا تائید کرد، امّا صدها نکته مثبت هم دارد که جای امید به آینده را بازمی‌گذارد.
خلاصه اینکه اگرچه فوتبال واقعیت مستقلی ندارد تا بتوان به معنای دقیق و علمی برای آن فلسفه‌ای در نظر گرفت ولی در جهانی که فلسفه‌های مضاف روزبروز بیشتر مطرح می‌شوند و از فلسفه هنر و فلسفه علم و... سخن به میان می‌آید تا فلسفه حمایت از حیوانات و مثل آن، فلسفه فوتبال هم قابل طرح خواهد بود. شاید اختلاف‌نظری نباشد که اگر حقیقتاً بخواهیم فلسفه 
 

  

فوتبال داشته باشیم باید برای هر ورزش دیگری هم فلسفه‌ای خاص طراحی ‌گردد. قطعاً این چنین نیست و اگر بتوان برای فلسفه ورزش هویتی قائل شد فوتبال به عنوان نوعی ورزش از احکام آن تبعیت خواهد کرد شاید مناسب باشد ببینیم که فلسفه ورزش چگونه قابل بررسی است. ورزش حرکات و قانونمندی‌های خاص و آگاهانه‌ای است که انسانها برای تقویت و تعالی جسم و روح خود بکار می‌برند. اگر از این زاویه نگاه کنیم احتمالاً می‌توان پذیرفت که این دسته فلسفه‌های مضاف هرکدام به نوعی انسان را مورد شناسایی قرار داده و رابطه او را با آن موضوع خاص کشف می‌کنند. ورزش با انسان آمیخته است و همچون هنر، سیاست، حقوق، زبان، علم ابعاد مختلف وجود او را به چالش می‌کشد.
فلسفه ورزش با این مقدمه یعنی رابطه انسان با خودش، امّا رابطه او با تمام هویتش با خودش به معنای بعدی از ابعاد وجودی‌اش. همه اینها روح انسانی را سیراب می‌کند که بی‌نهایت طلبی و زیبایی دوستی و عدالتخواهی و حقیقت‌جویی را در بالاترین مراتبش هدف گرفته است. این انسان با این ساختار عجیب است که این شگفتی‌ها را به هنر ورزش و سیاست هم تسرّی داده است. اگر در انسان جنگ، غریزه و فطرت قوای دائمی خلقت اوست و تعالی او هم حل مسالمت‌آمیز این دو واقعیت است که باید با بقای هر دو ولی حاکمیت فطرت به پایان برسد، ورزش و هنر و... هم صحنه‌های تجّلی همین واقعیت‌اند. همه آن اضداد که در همه این عرصه‌ها می‌بینیم بازتاب همان تضادی است که آگاهانه در سرشت ما قرار داده‌اند تا با آن به تکامل برسیم.
 فلسفه ورزش همان فلسفه خلقت آدمی است و فلسفه خلقت آدمی همان سرچشمه‌ای است که فلسفه هنر و ورزش و مانند آنها را در آن می‌توان جستجو کرد. همه آن شگفتی‌ها در ذات انسان است و بیهوده نیست هنگامی که ورزش و یا هنر را تجزیه و تحلیل می‌کنیم در هر مورد و هر جزء به تعارضاتی می‌رسیم که اگر دقیق نباشیم آنها را نشانه‌های منفی به حساب می‌آوریم و حال آنکه باید از همین مسیر عبور کرد، مسیر دیگری در کار نیست. فلسفه ورزش یعنی نگاه این گونه به ورزش برای شناخت بهتر ماهیت انسان. این دیگر جزء اعتباریات نیست. از مهم‌ترین واقعیت‌های عالم خلقت است. پس شاید بتوان برای فلسفه ورزش اصالتی از نوع دیگر قائل شد و آن را به عنوان جزئی از فلسفه و یا انسان‌شناسی و یا فلسفه زندگی انسان به حساب آورد.
 ولی از آنجا که در بسیاری موارد، مهم‌ترین مصداق یا نوع را به دلیل ممتاز بودنش ملاک می‌گیرند، می‌توان فوتبال را نیز نایب مناسب ورزش دانست و شاید هم به نحو اعتباری بتوان آنرا مستقلا مورد تحقیق قرار داد. این ماجرا همچنان مفتوح می‌ماند تا در بستر زمان فواید و مضار آشکار و پنهان این معجون رمزآلود کشف گردد.